من که شاعر نیستم
اما احساس عجیبی به اندیشه شاعر دارم
در پس هر واژه از دفتر شعر
نیک می خوانم سرود مستی شاعر
در آن هنگامه ای کز یک قلم
زبان عاقل و عاشق
و احساس دلی تنها
جاری در عبور سطر نامحدود می سازد
غریبانه
به کنج آشناییها
لب چشم کویر صورت معنا ترگونه می سازم
در آن دم
کز کاغذی بی جان
همان شاعر
شعور عقل را بر قامت طومار بی احساس
مصور می نمایاند
من که شاعر نیستم
اما احساس عجیبی به اندیشه شاعر دارم.
روش نوین کسب درآمد:
http://LeadAdvertisers1.Blogfa.Com