زن که شبیه آرامش بود،
در کنار پنجره قهوه تلخ می خورد
آن سوی پنجره ستاره ها از لای ابرها طناب باران آویختند
تا نگاه زیبای زن را بالا کشند
آسمان نعره می کشید و زمین می لرزید و درختان و سبزه ها تکان تکان می خوردند
تا او نگاهش را به ستاره ها تقدیم کند
اما زن بی اعتنا به آن همه هیاهوی دلنشین
چشمان خود را بیهوده در چشمخانه می گرداند
و خیال را ورق می زد
بی آنکه بیاندیشد فلک بدینسان عاشقانه او را دوست می دارد
همانگونه قهوه تلخ می خورد و شبیه آرامش بود.
salam elham jan
matlabe ghashangiye
bazam bezar az in mataleb
movafagh bashi
by
چقدر هر چیز رو عمیق نگاه می کنی خوشم میاد