بت مغموم

ای همانها که دل از مهر بتان ببریده اید و به تکرار عجیبی  

دل خود را  

به تمنای عبادت می دهید  

و پی لعنت بت، تن به آرامش تاریکی شب 

تا خود صبح سپید و به صد فکر جلیل می دهید و چه خیالی به حضورش  

با نیازی به نوازشگه معشوقه گمنام نماز. 

خانه هاتان آباد  

من بتی دیدم که دستش را  

به کلون در خانه معبود خیالی تو می زد و پس هر لعنت تو  

اشک خود را به دامان خدا می سایید  

من زمان را دیدم  

که پی خدا و بت با همه دوری راه خالصانه قدم بر می داشت  

تا به سرمنزل مقصود کشد آن لعین گشته مظلوم تو را 

ای همان عابد مغرور، تو عبادت کن و بنشین به تماشای غروب همه اعمال خوشت 

بعدها خواهی دید 

بت بی فرقه آتش وش مغموم با عبای عافیت  

قصه از طلوع هر روزه دهد.

نظرات 1 + ارسال نظر
نادی دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 20:30 http://kaktoos70.blogsky.com

سلام
وبلاگ قشنگ وجالبی داری
خواستی یه سری به وبلاگ منم بزن!
http://kaktoos70.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد