ای همانها که دل از مهر بتان ببریده اید و به تکرار عجیبی
دل خود را
به تمنای عبادت می دهید
و پی لعنت بت، تن به آرامش تاریکی شب
تا خود صبح سپید و به صد فکر جلیل می دهید و چه خیالی به حضورش
با نیازی به نوازشگه معشوقه گمنام نماز.
خانه هاتان آباد
من بتی دیدم که دستش را
به کلون در خانه معبود خیالی تو می زد و پس هر لعنت تو
اشک خود را به دامان خدا می سایید
من زمان را دیدم
که پی خدا و بت با همه دوری راه خالصانه قدم بر می داشت
تا به سرمنزل مقصود کشد آن لعین گشته مظلوم تو را
ای همان عابد مغرور، تو عبادت کن و بنشین به تماشای غروب همه اعمال خوشت
بعدها خواهی دید
بت بی فرقه آتش وش مغموم با عبای عافیت
قصه از طلوع هر روزه دهد.
سلام
وبلاگ قشنگ وجالبی داری
خواستی یه سری به وبلاگ منم بزن!
http://kaktoos70.blogsky.com