خانه عناوین مطالب تماس با من

پرند پرنیان رنگ

پرند پرنیان رنگ

پیوندها

  • یک قدم به خوشبختی با پای خیالی
  • عکس
  • ثمین جون(به سوی فردایی بهتر)
  • ترنم باران
  • عشقهای سوخته
  • رها
  • از شیر مرغ تا جون آدمیزاد
  • تنهاترین تنها

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • احساس سرد
  • آرزوها
  • فهمیدم
  • سالگرد خاطره ها
  • پیر تجربه
  • چه نعمت می دهی یارب؟
  • [ بدون عنوان ]
  • حاجی کعبه کیلویی چند؟
  • نگاه
  • رنگ و ننگ
  • حس یک شاعر
  • اندیشه من
  • تا اندکی نیایش
  • بت مغموم
  • قهوه تلخ

بایگانی

  • شهریور 1389 2
  • مرداد 1389 11
  • تیر 1389 6

آمار : 7603 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • احساس سرد دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 21:35
    احساس به زیر صفر رسید و اشکهایم یخ بست رازهایی که در بزرگی برملا شد حماقت کودکیم را نشان داد و من کشف شدم و سوگند یاد کردم به ناامیدی یک جسم لرزان، یک روح سرد عشاق پوچ، لاابالی ادیان خاموش، طرد شده زندگی سراسر سرما احساس به زیر صفر رسیده اشکهای یخ زده سهم من از رازهایی که در بزرگی برملا شد
  • آرزوها جمعه 5 شهریور‌ماه سال 1389 17:43
    و چه شد که در این جمعه آرامتر از هر چه مزار من مرده صفت خسته از همه دوستکان در پی انتقاد دشمنان مهربان می گذارم رو به سوی زندگی با عبور از گورها. می کشم با ناامیدی کوله بار آرزوهای محال و چقدر می لرزم نکند پای بلغزد در این قبرستان نکند گور برد همه آرزوهای مرا
  • فهمیدم جمعه 22 مرداد‌ماه سال 1389 13:29
    دیروز به عزای کسی رفتم که همزبان من نبود تلاش گریستن، ادراک مرا به هیجان آورد و او را فهمیدم چه خوب فهمیدم همه بر بی دقتی جنازه افسوس می خورند آنکه مرده بود را رو به آسمان فریاد می زدند راستی او که مرده بود به آسمان رفته بود؟ اما نفهمیدم عزاداران مگر گناهکار بودند که بر صورت خود سیلی می زدند و به چه تقصیری بر سر خود...
  • سالگرد خاطره ها یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 22:04
    امشب به سوگ که نشسته ام؟ که چنان آواره در دشت گذشته می گریم که ابر را به رشک بارش کشانده ام امشب به سوگ چه نشسته ام؟ که آه آتشینم حیرت خورشید را در قدمت سوز دل غمگنانه تسلا می دهد شب در گیسوانم نشسته مضطربانه به انگار چه می اندیشد؟ که حس پریشانیش را چون تپش موجدار به کلمه کلمه سطر گیسوانم القا می کند ناگه دل به آهنگ...
  • پیر تجربه جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 12:39
    شبی در هیاهوی نامنظم یک جامعه، در وسعت محدود مربع یک مکان و در سرزمینی به انگار غریبی مردی خاطره می سازد. مرد نشسته بر گذرگاه هر لحظه عابران، پاهای موازی را بسته است با گره دستها و ایست چانه، چنان که بیش از این امتداد نیابند. اندیشه بر اندیشه می ساید تا امیدی جرقه زند اما آرزو چنان فرسوده که اندیشه بی مایه فتیر است....
  • چه نعمت می دهی یارب؟ پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 22:16
    باز گریان، باز دلتنگ، باز هم صدای دل به گوش عقل غران است دستها لرزان، پایها بی جان چشمها خیره از سقف اتاق می پرسد چه نعمت می دهی یارب که سر سوادگر بک لحظه مردن می شود راهها باریک و طولانی است سقف آسمان کوتاه است زندگی محبوس می خواهد تنفس در هوایی این چنین سخت است دل من تنگ و بی پروا از گل پژمرده می پرسد چه نعمت می دهی...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 15:26
    شعر نیکو، شعر نغز پرمعما، پر ز راز شعری از غمناکی آدم شعری از امید و آینده خفته در چندین غزل شعری از رسواییم توبه ای بی انتها گریه های بی صدا خنده از مستانگی خفته در چندین غزل شور مستی، شور عشق یک صدای مهربان یک ندا از همزبان خفته در چندین غزل قصه شهر بزرگ راز شیراز قدیم آرزوهای دارز انتظاری با هدف خفته در چندین غزل...
  • حاجی کعبه کیلویی چند؟ چهارشنبه 13 مرداد‌ماه سال 1389 22:12
    حاجی جان کعبه را بفروش به بهایی ناچیز بفروش به یک نگاه آلوده، به یک دعوت سبز لجنی حاجی جان، آن دم که خون خورشید را در یک غروب لاابالی روی آب بی گناه دیدی کعبه را به من بفروش حاجی جان کعبه کیلویی چند؟ حاجی جان قربان صفایت کمی خاک صفا و مروه روی آن بپاش یک تکه حجرالاسود هم مهمان شماییم بک بطری آب زمزم هم اشانتیون بده...
  • نگاه جمعه 8 مرداد‌ماه سال 1389 11:17
    جوینده نگاهی پاک و بی ریا نگاهی همچون نگاه سکوت اما بی انتقاد نگاهی بی ادعا با باور حقیقت نگاهی بدون موج با باور دریا نگاه یک کوبه با معصومیت یک قفل و نوازشی منتظر در پشت درهای آینده نگاهی مخلص شاید نگاه یک روستایی و صحبت امید و بوسه نسیم در آغوش روشنایی
  • رنگ و ننگ چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 20:16
    زندگی را می شمارم می شمارم روز و شب حاصلش را روی بومی می نویسم نفرت در کنارش می کشم دستی سیاه، پایی زرد یک دل مبهم ننگ را رنگ زمینه کرده ام چه به هم می مانند ننگ رنگ و رنگ ننگ
  • حس یک شاعر دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1389 16:22
    من که شاعر نیستم اما احساس عجیبی به اندیشه شاعر دارم در پس هر واژه از دفتر شعر نیک می خوانم سرود مستی شاعر در آن هنگامه ای کز یک قلم زبان عاقل و عاشق و احساس دلی تنها جاری در عبور سطر نامحدود می سازد غریبانه به کنج آشناییها لب چشم کویر صورت معنا ترگونه می سازم در آن دم کز کاغذی بی جان همان شاعر شعور عقل را بر قامت...
  • اندیشه من یکشنبه 3 مرداد‌ماه سال 1389 15:35
    نویسنده نویسد آنچه می خواهد جمل را جور می سازد نگارش می کند آنگاه مجلد می نماید پس که بفریبد سری شاید عجین گشته به بوی نای نادانی من اما اندیشه می سازم نمی دانم چه می گوید به نقاشی نگر کو هم به بومی صاف می پاشد همان رنگی که می خواهد همان بعدی که می جوید تمام آنچه می بیند کشد بر روی بومی سرد و تکراری عجب زیبا که بفروشد...
  • تا اندکی نیایش جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 12:15
    فضای سخاوت تو امیدی مهربان است معنای بی مهری است در فکر خیره من بوسه گرمت رسوا می کند رویای آشفته خواب مرا وه از این شکوه قامتت ای عشق که دل را به انتهای رقیبانت نمی برد نگاهم کن می ستایم چشمهای بارانی تو را که از سلامت خیسم می کنند در فضای گمنام سخاوت گرم هزاران بوسه را رها کردی ای دوست سهم من در فراوانی بوسه های ناب...
  • بت مغموم دوشنبه 21 تیر‌ماه سال 1389 20:28
    ای همانها که دل از مهر بتان ببریده اید و به تکرار عجیبی دل خود را به تمنای عبادت می دهید و پی لعنت بت، تن به آرامش تاریکی شب تا خود صبح سپید و به صد فکر جلیل می دهید و چه خیالی به حضورش با نیازی به نوازشگه معشوقه گمنام نماز. خانه هاتان آباد من بتی دیدم که دستش را به کلون در خانه معبود خیالی تو می زد و پس هر لعنت تو...
  • قهوه تلخ یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 21:01
    زن که شبیه آرامش بود، در کنار پنجره قهوه تلخ می خورد آن سوی پنجره ستاره ها از لای ابرها طناب باران آویختند تا نگاه زیبای زن را بالا کشند آسمان نعره می کشید و زمین می لرزید و درختان و سبزه ها تکان تکان می خوردند تا او نگاهش را به ستاره ها تقدیم کند اما زن بی اعتنا به آن همه هیاهوی دلنشین چشمان خود را بیهوده در چشمخانه...
  • کلبه ارواح شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 13:38
    ارواح آشفته در سرزمینی به انگار غریبی، روح سرگردان جسم آرامی را به سفره ابدیت می خوانند و به همنوعی سلام می کنند، در کلبه ای قدیم که شاید سالها قبل جسم متحرکی اجاق زندگی روشن می کرد و اکنون نیست. روح تازه وارد، ناآشنا در گمان داستان نویس کز کرده غریبانه اندیشه می سازد چه سان بر عادت وابستگی چیره شود؟ تا به کی در دوری...
  • دل نوشته پنج‌شنبه 3 تیر‌ماه سال 1389 22:59
    می توان امشب نوشت یک غزل از زندگی مردم از افسردگی. می شود این لحظه را با خدا از دل نوشت در عبور سرنوشت. جرعه ای از ظرف ماه می توان امشب چشید در غم یاری بعید. تا که صبح از ره رسد دل نوشته بایدم دلبری می شایدم.
  • حیران چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 18:57
    ذهنم منجمد، قلبم ویران و گریه ام خیالی است دست خورشید بر اندامم نوازشی ندارد برایم سایه ای نیست اما می سوزم و می سوزم و همه در آتشم سایه دارند عاشقم دروغین است چه زود بوسه هایش می شکند خانه ام خلأیی سنگین است دیدید شهرم پوچ بود و سرزمین بی عقل من لو رفت؟ کیستی؟کیستی؟ گفتید کیستی که سکوت شمع را ترجمه می کنی؟ انعکاس...
  • خیال مردن چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 17:23
    ببین به خیال پراکنده دمی مردن خود را، در آشفتگی ذهن، تصویرت را بمیران تنها در لحظاتی ببین آنان که پسندیده می داری به دوش کشیده اند جعبه جسد را نوحه ای بشنو و فریادهای جانکاه می نوشند چای آتشین عزایت را می خوانند به لهجه ماتم اکنون برگرد به حقیقت رایج لمس کن گریبان خیس شده از اشک عزای دروغین و در آینه راستی، چشمان خون...