ببین به خیال پراکنده دمی مردن خود را،
در آشفتگی ذهن، تصویرت را بمیران
تنها در لحظاتی
ببین آنان که پسندیده می داری به دوش کشیده اند جعبه جسد را
نوحه ای بشنو و فریادهای جانکاه
می نوشند چای آتشین عزایت را
می خوانند به لهجه ماتم
اکنون
برگرد به حقیقت رایج
لمس کن گریبان خیس شده از اشک عزای دروغین
و در آینه راستی، چشمان خون گرفته را بنگر
سراینده طناز است
لکن به یاد بسپار بی تابی بی نظیرت را در سوگ خود
این قشنگترین شعرت بود ایوووووووووووو
